سفارش تبلیغ
صبا ویژن

always smile

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در جمعه 90/10/30ساعت 2:2 صبح توسط elaheh نظرات ( ) |

hi everybody

از آن خا که اینجانب دیدم وبمون داره تبدیل به نوعی فسیل ناشناخته میشه تصمیم گرفتم که بیام و یه دست رویی به صورتش بکشم.... به هر حال از همه معذرت به خدا اصلا حسش نبود.....

ایییییییییییین قدر اتفاق نو این یه ماهه افتاده که نمی دونم از کجا شروع کنم:

1.دقیقا روز دوم مهر یه اتفاق خاص برای مل افتاد که از افتادن اون اتفاق تا همین دیروز خیلیییییییییییییییییی خوشحال بود اما دیروز یه واقعیت هایی رو فهمید که غیر قابل باور بود...

2.چند روز پیش که رفتم میلمو چک کنم زده بود تولد یکیه....اگه گفتین کی!!!!!!!!!!! سوسن جون تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید  

 

همین جا از طرف همه ی اعضا ی وب always smile تولدتون رو تبریک می گم

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

و اما بخش موزیکال: تولد تولد تولدت مبااااااااااااارک/مبارک مبارک تولدت مبارک   تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیدتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

بیا شمع ها رو فوت کن تا 100 لبخند بزنی.......میدونم خیلی قافیه نداشت اما می خواستم مضمون شعر با اسم وب یکی باشه..

3.من خیییییییییییییییییییلی مدرسه مون رو دوس دارم...بچه هامون خیلی باحالن معلم هامون هم خوبن....و یه چیز باور نکردنی : تو مغزتون می گنجه تو این یه ماهه فقط 1 بار ناظممون بهم تذکر دادهوااااایوااااایوااااایوااااای 

4.فردا تولد حورا + کوروش...شوهرم تولدت مباررررررررررکآفرین

5.من دیروز غائب بودم(چه خبر مهمی باید فکر کرد)

6.گروه علوم سال پیش ما رو خانم ادیب فرستاد جشنواره ی در مسیر خوارزمی جایزه بردیم...اگه گفتید چه قدر !! نفری سیصد هزار ریال(آخه اگه بخوام بگم سی هزار تومان خیلی ضایه است)... البته مامان من میگه همینشم که دادن خیلی خوبه...

7.یه اتفاق هایی داره واسه خواهرم حورا میافته هر وقت قطعی شد بهتون میگم...

8.معلم ریاضیمون همون هفته ی اول مریض شد به جاش یکی دیگه رو اوردن...

9.این دوشنبه میبرنمون سینما...فیلم یه حبه قند

10.نیوتون چه قدر جوون بوده خوشگل بوده(خودم هم نمی دونم به چه قصدی اینو این جا نوشتم...آخه عکسشو تو آزمایشگاه فیزیکمون زده بودن)

11.حنانه واسه انتخابات شورای دانش آموزی اسم جنبشش رو تکون آبی کمرنگ گذاشته...(البته ابن خبر واسه ما نیس...به خاطر این از کلمه ی تکون استفاده کده که هم مدرسشون گیر نده هم هم معنیه جنیشه... احمق جالب بود)

12.دیگه چیزی به ذهنم نمی رسه...آهان...و در آخر:

دلم خیییییییییییییییییییییییییییییلییییییییییی براتون تنگیده...خیلی دوست دارم دوباره ببینمتون...

نظر نشه فراموش لامپ اضافی خاموش

bye......


نوشته شده در پنج شنبه 90/8/5ساعت 4:11 عصر توسط elaheh نظرات ( ) |

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در دوشنبه 90/7/4ساعت 12:35 صبح توسط elaheh نظرات ( ) |

سلام!!!! هم سلام به شما هم به پاییز!!!! خوش حالید نه؟ آره....

وای به این فکر کنید که روزه اول که میرید مدرسه جدیدتون و دنبال چند تاآشنا می گردید و همش چشم های جدید می بینید با صورت هایی جدی و وحشت زده! و بعد دلتون برا ما تنگ می شه چون پیدامون نمی کنید،بعد بغضتون می گیره و بعد اشک تو چشماتون جمع می شه و بچه های پیش دانشگاهی از کنارتون رد می شن و بهتون می خندند...شما عصبی می شید و در انتها علاوه بر اینکه جای همتون خیلی خالیه ولی من و الهه و حورا از دور بهتون می خندیمخیلی خنده‌دار!!!(ته دلگرمی،آخر امیدواریه نه؟)

 من یکی که بعید می دونم !اون روز که رفتیم مدرسه تو راه برگشت مامانم همون طور که من به شما دلگرمی اونم به من می گفت:

وای جای شادی چقدر خالی بود...دلم براش تنگ شده...تا اینکه من زدم زیره گریه و گفتم : مامان خیالت راحت شد دیگه؟ الانم داره گریه ام می گیره ولی خدا رو شکر وقتی چیزی رو تایپ می کنی آثار جرم (اشک ها) معلوم نمی شه!!!شاید این یه نوع خصلت بد هم باشه؟؟؟؟

خب اول کاری یکم رو احساساتتون قدم زدم. من یه تصمیمی گرفتم!!!!!

بگم؟باشه می گم!

بیاید خوش حال باشیم و بخندیم !!!خنده بر هر درد بی درمون دواست...

شادی که چشه بازارو با حرفاش درآورده: بیاید بریم زیره دوش حموم گریه کنیم!بریم تو دست شویی گریه کنیم!بریم تو خونه همسایه گریه کنیم! گریه دیگه چیه بابا؟چند سال می خوای عمر کنی که نصفه خاطراتت رو گریه هات بگیره؟ حداقل بخند که بعد از مرگت بگن:چه آدمه خوش اخلاقی بود نه یه ار اروووووووووووووو!

من و الی 1 بار با هم قرار گذاشتیم 3 دقیقه به طور متوالی پای تلفن بخندیم!کاره سختی بود اول، بعد از 10 ثانیه خندمون تموم شد! ولی الکی زدیم زیره خنده و سعی کردیم طولانی ترش کنیم!(دیوووووونه ایم،نه؟)

من احساس می کنم افکارم خیلی نا مرتب شده و می دونم اگه در طی سال بخوام این طوری باقی بمونم به مشکل بر می خورم. پس تنها کاری که می کنم اینه که 1 فایل جدید تو مغزم باز کنم و درشو قفل کنم کلیدشم بدم الهه که کلکسیون وسایل های من که داره جمعشون می کنه تکمیل شه!

خوب پس دیگه حرف زدن درباره چیزای ناراحت کننده رو تو پروفایل بس کنید و بشینید حاله زندگی رو ببرید تا دنیا مون مثل بزرگ ها توسی نشده و حالت کسل کننده به خودش نگرفته...

قبل از گفتن سوالات از الهه و شادی خواهش می کنم:

1- با فونت بزرگ ننویسید بزارید همه متن ها شبیه هم باشه تا وبلاگ خوش گل تر شه.

2-بیشتر از 3 تا سوال ندید بچه ها قاطی می کنند.

3- شادی؟فعال باش!زبون

سوالات این دفعه:

1. اگر بخواید خوش حالیتون رو با کسی تقسیم کنید با کی می کنید؟

2.با انجام دادن چه کارهایی آرامش می گیرید؟

3. اگر بخواید به کسی نشون بدید که دوسش دارید چی کار می کنید؟(منظور حتما 1 پسر نیست)

حالا جوابای نویسنده ی وبلاگ :

1 .با هر کسی که دوسش داشته باشم...بهش پیشنهاد می دم که با هم بریم پارک پرواز و طبق عادتم براش سیبزمینی سرخ کرده با نوشابه کوکاکولا (نه اون کوکاکولا ها!!!)می خرم و با هم به سمته بالای پارک می ریم و پسته بوته ها می شینیم و به شبه تهران نگاه می کنیم.(من این کارو با مامانم خیلی می کنم) تو مسیر برگشت هم می گم که از اتوبان بره تا بتونم دستم رو بیرون بگیرم و با صدای خیلی بلند به آهنگ tonight گوش بدیم!

2 .شاید مسخره ام کنید ولی اول از همه رقصیدن!!!!به آهنگ گوش دادن،نقاشی کشیدن،آواز خوندن، با الهه حرف زدن البته نا گفته نماند که هر صحبت ما حدودا 1:30 -2 ساعت طول می کشه! لباس عوض کردن و درباره جزیره ام نوشتن و فکر کردن به آینده ای که منتظرشم. مؤدب

3 . با کارهام بهش ثابت می کنم (که بهتره 100 ساله سیاه نکنم ) سعی می کنم بهش بفهمونم که چقدر دوسش دارم بعضی اوقات هم اگه شرایط اش رو داشته باشم بهش می گم که خیلی زیاد دوست دارم و شاید بگم : عاشقتم.به شرطی که به غرورم ضربه نخوره یعنی بدونم اونم یه همچین حسی داره.ولی در برابر خانواده اصلا نیازی به غرور نیست من با کارام نه تنها به خوده خانواده ام بلکه به تمام کسایی که باهاشون مشکل داشتند نشون دادم که واسه اشون هر کاری می کنم و همه چیزو براشون روشن کردم که همین دختره 14-15 ساله هر کاری می تونه بکنه....الان من رو ول کنی همتون رو می گیرم می زنمعصبانی شدم!!!!!!شوخی کردم...

شما به این سوالات چه جوابی می دید؟ این دفعه متنه کوتاه نوشتم که سریع تر بیاید نظر بدید و آپ کنیم.

پس قرار شد بخندید....حداقل بزارید هفته آخره تابستونه امسال تا از هم جدا نشدیم بهمون خوش بگذره!

 منتظرم تا تو پروفایل بنویسی : من حالم خوب شدهتبسم! emo

فعلا .

بدرود!!!!خدانگهدار


نوشته شده در جمعه 90/6/25ساعت 1:10 صبح توسط elaheh نظرات ( ) |

hi everybody

ببخشید مدتیه آپ نکردم آخه این چند وقته همش دارم کتاب می خونم...اسم آخرین کتابی که خوندم "عشق هرگز نمی میرد(بلندی های باد گیر)" (اینا همه اسم یه کتابه هاچشمک)بود بهتون پیشنهاد می کنم هیچ وقت نخونید چون خیلی مسخره و اعصاب خورد کنه و هیچ کدوم از شخصیت های کتاب متعادل نیستن....الان هم دارم یه کتابی می خونم که یه بار وقتی 8 سالم بود خوندم...خیلی باحاله عین چی فقط دارم می خندم(اسمش هم نیکلا کوچولو و دوستانه)

مل گفت این دفعه خودم سوال بپرسم ....امروز تو کلاس زبان واسمون یه فیلمی گذاشته بودن و داشتن می گفتنeveryone needs something

من هم کلی نشستم با خودم فکر کردم که من به چه چیزی نیاز دارم ؟؟!!!راستش خیلی نتونستم واسه سوالم جوابی پیدا کنم...واسه همین تصمیم گرفتم این رو جزو سوالام قرار بدم

1.توی زندگیتون به چه چیزی نیاز دارید؟

2.زیبا ترین چیزی که تو دنیا هست چیه؟

3.آیا تا حالا رویایی تو زندگیتون داشتید؟اگه آره چی؟(این سوالم یه ذره گنگه واسه همین یه کم توضیح میدم مثلا من وقتی بچه بودم دوست داشتم یه پرنسس باشم معذرت می خوام اینم از تاثیرات فیلم باربی دیدن بود دیگهپوزخند)

4.چه احساسی نسبت به آیندتون دارید؟

حالا جوابای خودم:

1.نمی دونم خیلی در این مورد فکر کردم شاید یه ذره هیجان بیشتر مثل عاشق شدن یا این چیزا

2.smile

3.گفتم البته اون ماله بچگیم بود الان رو که همتون می دونید رستورانم و ...

4.درستشو نمی دونم یه جورایی عاشق آیندمم چون ایمان دارم که خیلی قشنگه اما یه جورایی هم می ترسم و دوست ندارم پیر شم البته واسه ما خیلی زوده که در این مورد فکر کنیم اما من واقعا از این مورد میترسم

ok اینم از سوالا...هر کی جواب بده یه بوس از پسرم ،علی، میگیره...(فکر کنم الان هیچ کی جواب نمی ده!!!)

بچه ها من الان تبدیل شدم به صندوق امانات ملیکا همه چیزاشو میگیرم نگهداری می کنم و گاهی اوقات در مواقع نیاز از اون ها استفاده می کنم...

everybody می تونید الان همه دست به دامن ملیکا شیم که sms ای رو که روشنک براش زده برامون forward کنه....ملیکا تورو خدا.دهنم آب افتاد...جون علی...نه نگو دیگه...مل من مادر شوهراتم دلت می یاد دلمو بشکونی...

واااااااااااااای این چهارشنبه آخرین جلسه ی تنیسم بود...نمی خواااااااام....نمی دونید چه قدر از تنیس خوشم اومده بودگریه‌آورالان هم همش دارم سعی می کنم حرکاتش رو تمرین کنم که یادم نره(البته هیچ وقت همچین کاری رو تو اتاقم نمی کنم چون با یه سرویس لوستر می یاد رو سرم)

سپیده (دختر دایی مل) از اون جایی که می گفتی مشکه همش شعر الهه ی ناز رو با دوستاش می خونه شک کردم رفتم یه چک کردم دیدم پسرمه...خوشحال باش جاری مل شدی(دیدی این قدر می گفتی یه یکی از پسرامو می خوای آخر سر یکی نصیبت شد)

شادی یادته دیروز زنگ زدی گفتی الان موقع کوه رفتنه(آخه ساعت 8:30 شب بود)....باید می اومدی می دیدی این قدر شلوغ بود که ظرفیت پارکینگ پر شده بود

چه قدر تابستون زود گذشت اصلا باورم نمیشه دو هفته دیگه باید بریم مدرسه....!!!امیدوارم این 2 هفته مثل بقیه ی تابستون زود نگذره....

بچه ها کسی این جا این کتابا رو خونده(منسفیلد پارک و بر باد رفته)...اگه خوندین قشنگه یا نه می خوام بخونم....

امشب یکی از عمه داره می یاد خونمون منم از اون جایی که اصلا از خانواده ی پدریم خوشم نمی یاد دارم  از هال به اتاقم مهاجرت می کنم 2 تا فیلم هم برداشتم برم تو این مدت ببینم...

من دیگه باید برم جواب سوالام رو بدید...

بدرووووووووووووووووووووووووووووووودخدانگهدار


نوشته شده در شنبه 90/6/19ساعت 6:34 عصر توسط elaheh نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >
Design By : ParsSkin.com