سفارش تبلیغ
صبا ویژن

always smile


hi every body 

حوصله نداشتم تکلیف فارسی بنویسم گفتم بیام یه آپی بکنم    ...

-خبرها: سیم های طیبی قاتی کرده...خودش نمی دونه چی میگه... یه دفعه میاد میگه در آوردن معنی کلمات امتیازیه..دفعه ی بعد میاد میگه در آوردن معنی کلمات اجباریه.....!!!!....وضعش خیلی خرابه!!!

-گلسا از مقام کوروش عزل شد و حورا به جای اون اومد

-سهیل خیلی بزرگ شده.......1 الی 3 هفته ی دیگه به دنیا می یاد... 

- پنج شنبه تعطیله...

- حورا تو این 3 روز می خواد بره شیراز سر قبر خودش....(بیوه شدم  (

-مقیم تصمیم به یک تحول شخصیتی گرفته...(البته حدس می زنم)

-ما برای شاد شدن اوقات یه نامه تو صندوق انتقادات و پیشنهادات انداختیم و در آن در خواست کردیم که خانم همیز  بیشتر به مدرسه ی ما بیایند تا از سخنان ایشان بیشتر بهره برده و بخندیم...

دیگه خبری به ذهنم نمی رسه ....دوستان در نظرات کمک کنند

every body برنامه ی من در 3 روز تعطیلی:

4 شنبه:مهمونی ،مبتکران،خواب.....5شنبه: مهمونی، ویلن،خواب.....جمعه:مهمونی ،تکلیف ،خواب ....البته از خوردن و دستشویی هم نمی شه گذشت.. 

هورمون های من در این 3 روز دچار اختلال شده به همین خاطر از نظر اخلاق دارم شبیه آقا محمد خان میشم...به امید در دست گرفتن اوضاع به دست جناب هیپو فیز..(درسامو خوب خوندم)..

سوسن جون خواهرم یه ماه پیش اومده بود تو وبم گفت شما آدم خیلی با حالی هستید(ببخشید اگه این جور می حرفم آخه هیچ کلمه ی دیگه ای نتونستم پیدا کنم که جایگزینش کنم..(یکی بیاد ایمیل های من رو بخونه.....ایمیل های نخونده ام به 96 رسیده...حوصله ندارم بخونم.... .مقیم اگر تونستم (که می تونم)فردا حتما بهت می زنگم...خونه ای؟؟؟

 ok....دیگه باید برم تکلیف فارسیمو بنویسم.... bye..


نوشته شده در دوشنبه 89/9/22ساعت 12:30 صبح توسط elaheh نظرات ( ) |

 

سلام،سلام،سلام،سلام......

الی جون چشمات می بینه؟

بچه ها کلی خبر جدید از روشنک دارم!!!!!!!!

دیشب مامانم صدام کرد گفت:بیا روشنک کارت داره.

گفتم یا می خواد سوال درسی بپرسه(که احتمال 0% رو داره)،غیبت کردن (10%) و گزینه آخر رو همه بلدند ....(انقدر % بالاست تو کامپیوتر جا نمیشه!!!!!!)

حرف های زده شده:

ملیکا خیلی دوست داشتم اون روز تو هم تو مدرسه ی ما بودی!

ما یهو فهمیدیم سیاوش خیرابی،شهاب حسینی،الناز شاکردوست و مریلا زارعی اومدن مدرسمون!!!!!!!(منم که عاشق این خواهر و برادر های اسلامی از این که اون موقع اونجا نبودم 3 روز و 4 شب داشتم گریه میکردم!)

برای اینا بازیگر های جووووون میاد برای ما.......!؟البته من با آقای بیبر صحبت کردم اگه روشنک بهش اجازه بده شاید بیان تو روشنگر هم یه سخنرانی داشته باشن!

ادامه ی ماجرا:

ملیکا من ساکت بودم ولی یکی از دوستام به سیاوش گفت؛من تورو خیلی دوست دارم!! اون ها هم هم  گفت؛منم تو رو خیلی دوست دارم!!!(دخترا اون طوری که ما در جریانیم  عشاق ها هم این مدلی ابراز احساسات نمیکنند چه برسه به بازیگر ها و مردم عاددددددددی!)

ادامه:

بعد دوستم زد زیر گریه سیاوش گفت:امتحان ریاضیت رو بد دادی یا برای من گریه می کنی؟- معلومه برای تو......

حالم به هم خورد(البته اگه اخبار راست باشه که «0%») خوبه اینجا ایرانه وگرنه اگه همین طوری پیش می رفتند کار به جاهای باریک کشیده می شد!!!!دورشم پر بادیگارد بوده.

شب شادی با خانواده از دست روشنک داشتم!

بعد من به بعضی ها می گم به روشنک نباید حرفی زد منحرف می شه،می گن چرا منحرف شه؟!!!!!

بیا تحویل بگیر همه جا از با ایمانی ایشون صحبت می شد حتی رویا های بچه ام هم خرابه حالا سعی می کنند من رو عوض کنند؟

خلاصه کلی داستان شنیدم....منم گفتم یه جوجه اردک میاد مدرسمون.

بچه ها آقای ارجمند عموشون مردن رفتن مشهد از امام رضا شفاعت بگیرن!

چند تا چیز می خوام معرفی کنم:

فیلم طنز جدید:ملک سلیمان

کلاس درست تایپ کردن:برای متینه (ذوق کن اسمت رو نوشتم)

خفتن عقده های نوجونی:برای شادی

چشم پزشکی + کنترل آرزو های بی پایان: برای الهه

از بین بردن بیش فعالی:مقیم

و کاملا برعکس؛ فعالیت بیشتر در روز :برای حورا!

و....

روشنک :کارش از این دوا،درمون ها گذشته!!!!

راستی امسال تولدش افتاده تو عاشورا،تاسوعا!

امام حسین وقتی فهمید این داره به دنیا می یاد به یزید گفت:

آقا قربون دستت من رو بکش این .....دوله رو نبینم.

تازه یه خبر عالی مخوام دفعه بعد خصوصیات اردیبهشتی ها رو تو وبلاگ بذارم!!!می دونم خوشحال شدین.

مقیم تولد دختر خالت هم تبریک می گم.ما که دختر خاله نداریم ولی بچم داره«الیسا».

الیسا خوبه قدش بلند شده(مشاالله)،عباس هم که سرکار رو می پیچونه به بهانه ی عملی که کرده بعد با رفیقاش می ره بیرون (من حالم خوب نیست ملیکا انقدر اذیت نکن!!!)

عروسیش هم باشه همین رو میگه!ولی برادر بزرگتر به خصوص با اختلاف 11 سال عالیه اگه مثل عباس خواهر های خوبی داشته(البته فقط کوچیکه نه مونا).

ولی خواهر با اختلاف 15 سال تعریفی نداره!

خب دیگه امیدوارم فردا خواهر 2 قلوی حورا نیاد آخه هیچ کاریش رو نکردم.

باور کنید خسته شدم. بچه ها فردا می بینمتون (مقیم هم که دیگه جزو ما نیست)

خدافظ


نوشته شده در دوشنبه 89/9/22ساعت 12:15 صبح توسط elaheh نظرات ( ) |


مل هستم.

بالآخره عضو نویسنده های وبلاگ الی شدم.

اول از همه از شادی و الی تشکر می کنم که فوت مادربزرگم رو تسلیت گفتن.

خوب این روزا تو مدرسه ی ما (که بالای قله ی کوه) همش هوا مهی و بارونیه و همه بی حالن.

منم طبق معمول خوش اخلاقی نهفتم آشکار شده.

مقیم جون همین بهتر که نیستی وگر نه کلی دعوامون می شد !

فعلا من ازت تشکر می کنم که شبکه خبر رسانیت انقدر پیشرفتس و ممنون که به آیتی گفتی :

زنگ زدم به ملیکا، گفتم الان ناراحته دیدم داره می خنده!

خودم رو برای سوسن جون معرفی می کنم:

ملیکا هستم، تولدم  24/2 متاسفانه امسال با شادی و الهه هم کلاسی نیستم.

ما همدیگه رو از دبستان روشنگر میشناسیم و تو هر امتحانی اگر بپرسند:
:*
بهترین،مذهبی ترین و پاکدامن ترین دانش آموز روشنگر از سال تاسیس آن تا
کنون کیست ؟*

شما می تونید اسم من رو بنویسید!!!!!!!

بچه ها الی و شادی متوجه اخلاقم شدن ولی واقعا احساس می کنم که افسردگی گرفتم.

بعدشم مقیم جون انقدر شیطونی نکن وگرنه می یام با مدیر مشعر صحبت میکنم
(
خودت می دونی یه کاری میکنم وسط سال مجبور شی بیای پیش خودمون)

متینه

این رو نوشتم چون متینه خیلی دوست داره اسمش تو وبلاگ بیاد.

خوب،روشنگریا رو که فردا میبینم،روشنک هم احتمالا جمعه می بینم (از همین
الان شروع به خوردن قرص اعصاب کردم که دخترم عمم در اخلاقه خوبم خدشه وارد
نکنه)

به مقیم و سوسن جون هم سلام می رسونم.

آخر هفته خوبی داشته باشین(که من ندارم.)

 

تا بعد


نوشته شده در دوشنبه 89/9/22ساعت 12:13 صبح توسط elaheh نظرات ( ) |

  hi every body


بالاخره من امروز افتخار دادم تا بیام یه مطلب بذارم.....میدونم همتون کمی تا حدودی از دستم عصبانی هستید...به خدا وقت نمی کردم 


اول از همه خبر ها....:(قابل توجه مقیم) 

1- نام حنانه از آرش به بردیا تغییر یافت  .. 


2-ما در مدرسه یک خانواده ی هخامنشی تشکیل داده ایم که نقش هر شخصیت به صورت زیر می باشد  : 


گلسا=کوروش....من=زن کوروش(ساکاندان)....حنانه=بردیا....امامی=داریوش....آلا=آتوسا(دختر کوروش).....ملیکا=بهار(نامزد ناکام بردیا) .....شادی=ماندانا(مادر کوروش)

3-مادر بزرک ملیکا فوت کرده....از طرف خودم و همه تسلیت میگم  ...


4-حبیبی گیرش از رو من رفته و الان فقط به سرشار بیچاره و حنانه ی بد بخت گیر میده  .... 

5-سه شنبه ی این هفته همیز اومده بود مدرسه و داشت به چرت و پرتاش ادامه میداد  ....


6-مدرسه ی ما در دو هفته ی گذشته دو بازی بسکتبال داشته که آن ها را با نتایج ذیل واگذار کرد  :


روشنگر 13.....خاورمنش25                روشنگر18........27خرد

         اشکال نداره شکست مقدمه ی پیروزی ست 

7-قانونی تصویب شده که طبق آن دانش آموزان راهنمایی بعد از سوم راهنمایی به چهارم راهنمایی می روند....(البته مامان من گفت با احتمال زیاد از سال دیگه این طرح اجرا می شود)

-8یکشنبه ی این هفته می خوایم بریم اردوفرحزاد  ) مقیم حتما جاتو خالی میکنیم)


9-حورا به کلاس ما منتقل شد.


-10متینه از سمت نویسندگی در وب من عزل شد(همچنین خودش اعتراف کرد که آپ کردن کمی سخت است) 

-11امروز در یک امتحان عربی نمره های بسیار درخشانی را گرفتیم که این عمل باعث کور شدن رودگر.....شوخی کدم بابا همه رییییییییدیم(با عرض معذرت از دوستان..... به خدا لفظ دیگه ای رو نمیشه به کار برد) 


-12ما به این نتیجه رسیدیم که سه شنبه هاو چهارشنبه ها نحص ترین روز های هفته اند(فقط ما به این نتیجه نرسیدیم بلکه خانم طیبی،بابای من،وخواهران من نیز به این نتیجه رسیده اند) 

-13من و حنانه امروز در زنگ ورزش داشتیم اسپانیایی می رقصیدیم ...و از همه مهتر اینکه طهماسبی داشت راهنماییمون می کرد که چی کار کنیم....طهماسبی و این کارا......!!!!! 

-14پرداختی برای حج واجب به مکه رفته...



-15همه ی بچه های اول برای شورای دانش آموزی کاندید شدن.....اند خنده بود 

-16شادی و گلسا کاندید شورا شدند



و از همه مهم تر ..... 

جمعه تولد حوراست.... 

حورا جان تولدت رو از طرف همه ی بر و بچ این سایت بهت تبریک گفتندندی. از (تاثیرات دیدن فیلم قهوه ی تلخ)

تا صد سال زنده باشی..!!!!!


امیدوارم این آپم راضیتون کرده باشه خسته شدم از بس تایپ کردم .....


خب دیگه باید برم ویلن تمرین کنم ......بااااااااای


نوشته شده در یکشنبه 89/9/14ساعت 12:23 عصر توسط elaheh نظرات ( ) |

 

باز آید بوی گند مدرسه،

 

                بوی گند درس و مشق و کار مدرسه  .....

 hi every bodyyy

 

متاسفانه بنده دچار بیماری سرما خوردگی شده ام و مادر بنده طی 5 ساعت گذشته انواع چایی و گیاهان دارویی رو رو من امتحان کرده از جمله:چای سبز،چای نعناع،چای زنجبیل،معجون آویشن و  ..... به همین دلیل من در یک ساعت گذشته نزدک 10 بار به   W.C مراجعه کرده ام    

 

آخه یکی نیست به این مامان من بگه   ..نونت بود ،آبت بود ،گیاه درمانی ات دیگه چی بود..؟!!!(ضرب المثل رو درست گفتم؟؟؟)

 

 

 

راستی داستان زنده شدنم رو براتون نگفتم....ماجرا از این قرار بود که من اون جا یه ماژیک طلایی پیدا کردم شروع کردم به آدمک کشیدن روی درو دیوار های بهشت...خدا و فرشته ها هم عصبانی شدن منو از دنیای مرده ها بیرون کردن.....و من به صورت معجزه آسایی دوباره زنده شدم  ....!!!

 

اینجانب تصمیم گرفتم یک تجدید نظر در مورد وصییت نامه ام بکنم......!!!چند نفر رو از ارث محروم می کنم...!!!هم چنین می خوام دو تا از شعبه هامو به همیز و حبیبی بدم......(به تقوی و خسروی هم می خواستم بدم ولی بهشون زنگیدم گفتن سهم الارثشون رو به معشوقه شانآقامی بخشن..!!!..خیلی عاشقه اناااااا(  !!

every body مدرسه ها داره شروع میشه  ....

 

1- خوش حالم:چون دوباره شما رو می بینم  ....

 

2-ناراحتم:چون دیگه صبحا باید زود پاشم  .......

 

3-حالم بده:چون دوباره می خوام بعضی ها رو ببینم

 

4-غمگینم:چون مقیم امسال نمی یاد رشنگر  ...

 

بچه ها دلم واسه ی خل بازی هامون تنگ شده...امسال می خوام اسمه شبکمون رو از   DSC به  SC تغییر بدم..مخفف Smile Channel البته اول باید با اعضای درجه یکه شبکه صحبت کنم(مریم،ملیکا،شادی،یاسمن)

 

راستی تا یادم نرفته بگم که اینترنت شادی پوقیده ....و شما ها باید به جای اون هم نظر بذارید....

 

متین مبارک باشه !!!..بالاخره برگشتی....هیچ جا وطن آدم نمیشه...(یکی باید اینو به منو ملیکا بگه)

 

آآآآخخخخخ!!!!!......حالم بده ،صدام هم انگار از ته چاه میاد...احساس می کنم واقعا دارم می میرم...فکر کنم خشم خدا منو گرفته.......

 

دیروز رفتم ماژیک طلایی خریدم...الان هم اتاقم و خونه ی مادر بزرگم پر آدمک شده...مامانم واسه ی خونه ی مادر بزرگم کلی دعوام کرد..

 

راستی من تو مدرسه ها نمیدونم چهقدر می تونم آپ کنم ولی با این حال شما ماهی یکبار رو به سایتم سر بزنید..

 

و یک اخطار خیلی جدی:تو مدرسه از وب من به کسی یا جلو ی کسی حرفی نزنید...به هیچ وجه نمی خوام مدرسه بفهمه که من وب دارم،به اندازه ی کافی به من بیچاره گیر می دن....خودم به هر کی لازم باشه آدرس وبمو می دم....

 

این قدر چایی خوردم هم  جا رو دارم چایی میبینم واسه همین این قالبو گذاشتم...

 

خدا رو شکر مامانم بیخیال گیاه درمانی شده و آلان گفت که برم یه دونه قرص بخورم....(این سال تحصیلی هنوز شروع نشده داره با خودش نحصی میاره!!!)خب دیگه من باید برم

 

               بدرود

 


نوشته شده در شنبه 89/9/13ساعت 11:53 عصر توسط elaheh نظرات ( ) |

   1   2      >
Design By : ParsSkin.com