سفارش تبلیغ
صبا ویژن

always smile

درووووود بر اعضای وبلاگ همیشه لبخند بزن...

این جانب از آن جایی که سه شنبه شب با یکی از همسران خود که پادشاه سرزمین پارس است رقصیدم دچار یک تحول وطن پرستانه شده و در این مکان از هیچ گونه کلمه ی فرنگی استفاده نمی کنم...

در ادامه ی اتفاقات این هفته همه ی اعضای خانواده ی ما از دست اینجانب روان پریش (به نظرتون دیوونه فارسیه یا نه؟) شده و قصد خفه کردن بنده ی حقیر را داشتند طبق آخرین اطلاعات به دست آمده قصد آن ها از این نیت بد(سو قصد) تبریک گفتن های مکرر من به خویش به مناسبت روز میلاد من بوده (ملیکاچشمک...راستی میلاد عربیه یا فارسی)...در ادامه ی این ماجرا این هفته را به نام هفته ی الهه نام گذاری کردند(هفته ام داره تموم میشهگریه‌آور)

همچنین بنده با پول هایی که به مناسبت روز چشم به جهان گشدنم از مادر و پدر خویش ستاندم یه گوشی همراه جدید خریدم و کلی خود را با آن مشغول کرده ام...

در ادامه این بنده دچار تشویش اعصاب شده ام زیرا که هر موقع که قصد به تمرین کمانچه ی فرنگی (همون ویلن خودمون) می کنم یه نفر خفته و من نمی توانم این کار را به عمل آورم...فردا هم کلاس دارم و هیچ تمرین نکرده امعصبانی شدم!

همچنین جا دارد از بانو سوسن به خاطر تحفه ی ارزندشان تشکر به عمل آوردم ....شادی بانو در حال حاضر به شبکه ی جهانی(اینترنت) دسترسی ندارد....و بانو ملیکا-ستاره(mel-star)تا اطلاع بعدی خود را از نویسندگی در این مکان معذور داشته...

دیگر مادر اینجانب چهره اش در حال بر افروخته شدن است و بنده باید مرخص شوم...و در آخر:

رفتم اما نرود مهر تو از سینه ی من

حال با حافظ شیراز خداحافظ تو



نغمه پرداز تو شد ( اُدلی ) اقلیم غزل

ای تو آگاه ز هر راز خداحافظ تو


بدرووووووود(از دادن هر کونه نظر فرنگی جدا خودداری شود)


نوشته شده در جمعه 90/5/14ساعت 8:19 عصر توسط elaheh نظرات ( ) |

hi everybody

دلم براتون خییییییییلی تنگ شده..

فردا یه روز خیلی مهمه....اگه گفتید...فردا روز جهانیه تولد منه....گل تقدیم شما

الان بیشتریا کادو هاشون رو بهم دادن...5شنبه هم رفته بودیم خونه ی خالم ،واسم تولد گرفتن...

کوروش جون فردا یه سفر بیا لندن هنری جونم واسم تو کاخ باکینگهام تولد گرفته...البته مراسم اصلی فردا شبهپوزخند

رابرت هم امروز داشتم باهاش حرف می زدم گفت حتما به کوروش بگو بیاد خیلی مرد با حالی بود...راستی کادو یادت نره هااااااااااا!!!

وای باورم نمیشه 15 سالم شده چه قدر بزرگ شدم...سه روز پیش به مامانم گفتم مامان پیر شدم مامانم هم گفت کجا پیر شدی؟تازه 15 سالته

من هم گفتم نه خیرم از این زاویه نگاه کن که من الان یه نصف سی  یه ثلث 45 و یک چهارم 60 هستم...مامانم هم در جواب گفت ........دیوونه دلم شکست

از این حسن نیت مامانم ممنونمپوزخند

مقیم جون تولده تو هم مبارکآفرین......البته تا تولد تو خیلی مونده...11 روز دیگه تولد ناپلئون هم هست....تولد اون هم مبارکباید فکر کرد

حوصله ام به شدت سریده....امیدوارم هیچ وقت دچار این درد هولناک نشید...

راستی ماه رمضونتون هم مبارک...البته نمیدونم باید تبریک بگم یا تسلیت.....باید فکر کردبیاین مثبت نگر باشیم همش 16 ساعته چیزی نیس بذاری جلو بچه قهر می کنهقاط زدم

امروز سهیل از پای تلفن یه جیغ زد ...اگه گفتید منظورش چی بود؟؟؟داشت به من تولد مبارک می گفت...پوزخند

سازمان ملل توی نیویورک طبق بیانیه ای تولد من رو تبریک گفته و این روز رو یکی از مهم ترین روز های جهان نامگذاری کرده....آخه من همزمان ملکه ی پارس، بریتانیا ی کبیر ،سوئد(آخه می دونید من از نوادگان دزیره ام) موناکو و .... هستم.هیسسسسالبته بین خودمون بمونه هاااااااااا.....

ولی بدون شوخی از تبریک هاتون ممنونم دوست دارم از این به بعد هر سال تو این وب تولدم رو کنار شما جشن بگیرم...

راستی یه تصمیم جدید گرفتم....از این به بعد علاوه بر خاطراتمون مطلب هم می ذارم آخه از امسال مدرسه های خیلی هامون از هم جدا شده و خیلی جالب نیس همش از خاطراتمون بگیم...البته هر از گاهی هم از این چیزا میگیم ولی نه همیشه...

OK من دیگه می رم...باز هم تولدم مبارک

بدرود...


نوشته شده در سه شنبه 90/5/11ساعت 12:25 صبح توسط elaheh نظرات ( ) |

hi every body...

دلم براتون تنگیده....من دوشنبه نمی یام اول اینکه حسش نیست بعد هم اینکه از خونمون دوره....

یه خبر خووووووووووب.....:       امروز روزه اول مرداده.....و این یعنی اینکه 11 روز دیگه تولد منهآفرین

امروز داشتم تقویم رو نگاه می کردم یهو جیغ زدم...مامانم گفت چی شده....گفتم 11 روز دیگه تولدمه...

مامانم هم فهمید حداقل تا 17 روز آینده هر روز من تولدم رو یاد آوری می کنم....سال پیش که اینطوری بود آخراش همه می خواستن منو بزنن...

اوه بچه ها امروز متوجه یک نکته ی بسیااااااار دردناک شدم...خواهش می کنم پس از خوندن این نکات اقدام به خودکشی نکنید...

دیگه نمی تونیم به اندرز های موثر و پر محتوای خانم همیز گوش بدیم....نه من دیگه نمی تونم تحمل کنم....واااااااااااای نه!!!گریه‌آورگریه‌آورگریه‌آور

دیگه خانم طیبی رو  سر کلاس ها نمی بینیم...راستی می دونید طیبی هات ترین زن سال شده...وااااای

دیگه وقتی تو مدرسمون یه جن به نام حبیبی نداریم که یهو پشتت ظاهر شه اونم کی؟وقتی که داری کار خلاف می کنی یا به یکی فوش می دی(تازه امسال با اون بلندگوسیار دیگه کاملا شبیه جن ها شده بود )

دیگه یه بزغاله ی خبرچین به نام هل فروش نداریم که یک سره تو راهرو ها ول بگرده....

الان که فکر می کنم خیلی احساس خوش بختی می کنم از اینکه دیگه دیگه اون جا نیستم...باید فکر کرد

راستی امو جون به وب ما خوش اومدی....بازم بیا بنظر...

وااااااااااای خدای من بچه ها جاتون خالی من الان دلمو گرفتم دارم می خندم...یه مرده اومده تو tv داشت شیرینی پختن یاد می داد عییییییییییین زنا حرف می زد...من یهو رسه رفتم

ملیکا جان دیگه گشادیش خیلی اوت کرد تو تراوین هم من به جاش بازی می کنم...خسته نباشی دخترم...

ok کاری؟باری؟من رفتم

بااااااااااای

 


نوشته شده در شنبه 90/5/1ساعت 3:1 عصر توسط elaheh نظرات ( ) |

hi every body

در یک کلمه اینکه خیلی گشادید.....

البته من هم سرم شلوغه...من شنبه ها،دوشنبه ها و چهار شنبه ها کلاس زبان دارم...شنبه ها هم بعد از زبانم می رم ویلن و چهارشبنه ها بهد از اون می رم تنیس...

من تصمیمم رو گرفتم رفتم روشنگر....حوصله ام سریده....

ملیکا که با جاس خیلی بهش خوش می گذره...جدیدنا با هم آهنگ هم خوندن....شادی هم این چند وقته دچار بحران های خاصی شده...من هم که دارم لیستی از مقام هایی که بچه هام دارن می نویسم...

حورا کجایی؟دلم برات تنگ شده....زنگیدم خونه تون نبودی.راستشو بگو کجا بودی؟؟؟....خونه ی نیکل؟؟یا خونه ی سلنا؟؟؟...یا شایدم آنجلینا؟؟؟...هان هان هان..!!!!با من رو راست باش

شادی اتفاقا من دیگه حس fb ندارم...هر وقت می رم توش حوصله ام سر میره

every body کدوما تون تابستون کلاس می رین؟؟؟چی؟؟؟

ok من دیگه باید برم...بدرود دوستانپوزخند

 


نوشته شده در یکشنبه 90/4/26ساعت 1:39 صبح توسط elaheh نظرات ( ) |

hi every body...

دلم برا همه تنگیده....حوصله ام سریده....

چه خبرا؟چی کار می کنید؟کدوم مدرسه رفتید؟....

من ابوریحان و خرد و روشنگر قبول شدم به نظر شما کجا برم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اعصابم از بس به مدرسه فکر کردم خورد شده...البته با احتمال 90% می رم روشنگر...

خواستید میتونید 99/9/9 می تونید بیاین رستوران من تو لس آنجلس توی آمریکا در کنار سواحل اقیانوس آرام....چون دوستامین هم ازتون پول نمی گیرم...

مامانم اینا برگشتن...خیلی تو ذوقم خورد فقط 6 تا سوغاتی واسم آوردن آخه واسم یه طلا خریدن خیلی گرون بوده واسه همین دیگه زیاد سوغاتی برام نیاوردن....

شادی کلا تو فیس بوک ولللی....فقط با اینجا مشکل داری شما نه؟

7 ساعت دیگه حمایت من تو تراوین تموم میشه...سرورم رو توی تراوین 2 بستم....

دارم کتاب دزیره رو می خونم...خیلی قشنگه

دیگه همین....همتون بگید کدوم مدرسه میرید

من دیگه باید برم آخه امشب یه خروار مهمون داریم و من باید به مامانم کمک کنم...

باااااااااااااای


نوشته شده در دوشنبه 90/4/6ساعت 1:18 عصر توسط elaheh نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >
Design By : ParsSkin.com