سفارش تبلیغ
صبا ویژن

always smile

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در شنبه 90/5/29ساعت 10:32 عصر توسط shadi نظرات ( ) |

به به سلام به دوستای گلم؛

  *- اولا خیلی ممنون بابت جواب هاتون.

*- دوما امروز برنده ها رو می گم.

*- سوما سوال های جدید.

*- چهارما سوسن جون؟ ازتون خبری نیست کجایین بابا دلمون براتون تنگ شده....

برنده ها:

می دونید ما برای اینکه کسایی که نتونستن رتبه بیارند انگیزه خودشون رو از دست ندند باز هم جوایز جدیدی براشون در نظر گرفتیم.

من که می خواستم نفر اول علی بشه...ولی می دونید....این مامانش گفت که خودش برای پسرش یه کادو درست حسابی می گیره.(روشنک 1 امضا عاشقونه فقط به اون داده!باورتون می شه؟اون خیلی خوش شانسه!)

نفر اول:

سپیده!!!!!! به خاطر اینکه به مشکوة پز بده و بعدا من رو کچل نکنه....

نفر دوم:

مقیم!!!!!! به خاطر تغیرات چشم گیری که تو مدت یه سال کرده.... (البته می دونم که از پسرا بدت میاد ولی تو تغیر کردی مگه نه؟ارشیا وامیرو امید و ...انجمن ایدزی ها،خب حالا هم پسرای الی)

نفر سوم:

متینه!!!!!! آخه طفلک گناه داره تا الان که 1 ازدواج موفق نداشته پسرای الهه رو که نمی تونیم بهش معرفی کنیم حد اقل با هر کی قرار بذاره می گه که با روشنک عکس داره....

جوایز ویژه:

*- جایزه صبور ترین فرد                                                                                «   Patient choice award  »

Emo  !!!!!!!! به علت تحمل مهتاب به مدت 1 سال!

خب روشنک با دست خط خودش برات شعر:

صبر دل من سر اومده باز .....

نوشته! کادو از این بهتر؟!

*- جایزه فروتن ترین                                                                                    « humble choice award   »

شادی!!!!!!!! به علت اینکه طفلک اصلا دلش نمی خواد ریا بشه یا اقرار کنه یا این چیزا....

روشنک به page   آرزو تو facebook    سر می زنه !!!!!

(از من به تو نصیحت بی خیال این جایزه شو یهو دیدی ازت دزدیدشا!!!! من وظیفه ام بود بگم...خود دانی!)

فعلا می ریم سر صحبتای خودمون تا بعدش اعلام سوالات جدید.

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/27ساعت 3:26 صبح توسط نظرات ( ) |

شنبه برای افطار دعوت شدیم خونه یکی از عمه هام.

واقعا دلم نمی خواست که بیام اونجا ولی مجبوری رفتم دیگه....

1 موجود مریضی اومد تو اتاق :روشنکعصبانی شدم!

نشست کنارم و شروع کرد از این و اون بد گفتن تا رسید به جایی که ؛

-ملیکا حتی خانواده ام هم به من سرکفت می زنند...

-خیلی طولانیه...

- ملیکا این عمه ها خیلی قدیمی فکر می کنند و وقتی می بینند تو شیطونی، خیلی سریع با همه خوب می شی، می گن ملیکا رفتار خوبی نداره....البته من خیلی دوست دارما(ر..... تو اون دوست داشتنت.دختره ی .....دروغ)

تو جمع های خانوادگی یا چیز هایی شبیه اینا من اصلا خجالت نمی کشم و با همه صمیمی می شم( البته نه اون صمیمیخیلی خنده‌دار) ولی روشنک ...

 -می دونم که شاید خوشت نیاد ولی من هم جوره خانوده مادریم رو به شما ها ترجیح می دم چون اونا طرز فکرشون مثل شماها نیست و اصلا با این چیزا مشکلی ندارند.

-آره همه با خانواده مادریشون راحت ترند.

-نه پدیده عاشق عمه شه (مامان من) و  حق داره به خاطر اینکه خانواده پدریش عالیه...تبسم

-حتما ناراحت می شی ولی مامان بزرگ من رو از تو بیشتر دوست داره.

  -(وای خوش به حالت .خوش به حالت... واسه تو عروسک می خره برای من نه.) عصبانی شدم!

خیلی ناراحتم می کنه.وقتی اومدیم خونه گریه ام گرفته بود.

که ای کاش مامانی نمرده بود و می رفتم ازش می پرسیدم واقعا مادر بزرگی هست که وقتی نوه اش فقط بهش لبخند می زنه و دوسش داره در جواب این حرفا رو بزنه؟تازه فقط به روشنک هم بگه. فکر نکنم.یعنی عمرا...قابل بخشش نیست

 من کلی آماده ام که دستشو جلو همه رو کنم.

حالا سوالات:

1.اگر از کسی که دوستش دارید و متاقابلا اونم شما رو دوست داره فاصله بگیرید برای دیدنش چی کار می کنید؟ چند وقت منتظرش می مونید؟

2.اگر تو نزدیکانتون یکی مثل روشنک داشته باشید چی کار می کنید؟چه بلایی سرش میارید؟

3.اگر کسی که دوستش دارید بیاد تو روی شما و بهتون بگه با یکی 3 ماهه که دوسته و اون رو بیشتر از شما دوست داره چه عکس العملی نشون می دیدید؟ اگه بدونید دروغه چی؟ 

من:

1.بستگی به شرایطمون داره و اصلا دلم نمی خواد به این سوال جواب بدم...

2.

3.می گم واسه اون دختر متاسفم که گیره آدمه عوضی مثل تو افتاده! اگر جلوم باشه محکم می زنم تو گوشش و می گم تو لیاقتت یکی عین خودته. اگرهم دروغ باشه می گم خیلی بزدل بی مصرفی که حاضری این طوری دل یه دختر بشکونی....

حالا نوبت شماست.

فقط سریع تر جواب بدید.

تو نظرات گفته بودم :

اگر سوال خوبی دارید به من بگید.نکته بین

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/27ساعت 3:25 صبح توسط نظرات ( ) |

سلام؛ دیشب داشتم به این فکر می کردم که بهتره بیام و متن بذارم، آخه حیفه تا تابستونه و بی کاریم بذار بیشتر با هم در ارتباط باشیم....

 خوب من دلم می خواد یه سری تغیرات توی وبمون بدیم.

همیشه کارمون شده بیایم و متن ها رو بخونیم و بخندیم و 1-2 تا نظر بدیم....همین.

من با الهه صحبت کردم و نظری که داشتم و گفتم ؛ اونم گفت خوبه!

چند وقتی می شه که من اخلاقیاتم رو مورد برسی خودم قرار دادم...

دلم می خواد رفتار دیگرانم درباره موضوعات مختلف بدونم.(چیزایی که من بهش زیاد فکر می کنم)

هر دفعه که وبلاگ رو آپ می کنیم چند تا سوال می پرسیم که حتی خودتون رفتاراتون رو یه چکی بکنید.نکته بین

جواب این سوالات رو توی نظرها شماره بزنید و لطفا و حتما بگید!

من به سوالات بدون رودرواسی جواب می دم تا بدونید چه جوری بگید.

1.اگه کسی رو دوست داشته باشید چه کار هایی می کنید،رفتارتون چه تغیری می کنه؟ دوست دارید به اون نفر چی بگید؟

2.کدوم از سال های راهنمایی رو بیشتر دوست داشتید؟چرا؟

3.اگه از کسی متنفر باشید چه جوری بهش نشون می دید؟اصلا بهش ثابت که چه حسی بهش دارید؟

خوب اینا سوالات این دفعه هستند.

من و الی برای ایجاد انگیزه بیشتر در میان شرکت کننده ها و بر انگیختن حس رقابت بین اون ها  یه سری جوایز ارزنده رو تدارک دیدیم:

*.1 دستگاه امضای روشنک تنها و تنها مطعلق به شما.

*.قرار گذاشتن با یکی از پسرای الهه به انتخاب خودتون(از من که بپرسید می گم علی کوچولو از همه بهتره!!!!!)

*.با روشنک عکس بگیرید البته مجبوریم با فتوشاپ عکستون رو بذاریم کنارش!

تو تولد الیسا من و شادی با کلی بدبختی ازش 1 عکس گرفتیم!!!!!شوخیخیلی خنده‌دار

خوب من می خوام جواب سوالات رو بدم:

1.سعی می کنم نه تحویلش بگیرم و نه کوچک ترین کاری بکنم که احساس بکنه دوسش دارم و دلم می خواد اول اون پیش قدم بشه نه من!مؤدب

2.سال اول که خیلی بچه بودیم، از 1 مهر 88 – 1مهر 89 (سال دوم) هم آخر جهالت هام بود.... یادتونه که کلی قضیه داشتیم البته فکر کنم همه همین طور بودن! سال سوم هم با آرامش ترین سال بود حداقل در ظاهر... چون من خیلی فکرم مشغول بود.

3.به راحتی متنفر نمی شم ولی اگر بشم ....تمام نفرتم رو تو چشمام جمع می کنم و با 1نگاه کاری می کنم که احساس کنه بهتره زودتر از کنار من بره...در هر صورت کاری می کنم که کاملا متوجه بشه. برام اصلا مهم نیست:

کیه؟ چند سالشه؟ چه نسبتی به من داره؟یا .... فقط کافیه کوچک ترین بی احترامی به کسایی که دوسشون دارم بکنه. همین...

مطمئنم خودتون خیلی خوب می دونید منظورم کیه؟یا بهتره بگم کیان؟

خواهش می کنم بدون شوخی جواب بدین. برام مهمه که بدونم هر کدوم چه جوری هستید.

راستی 1 حسی به من می گه که طیبی رو دوست داشتم!(لطفا منو نکشید)چشمک

خوب 22/مرداد روز مهمیه واسه 2 تا از کسایی که عاشقشونم:

*.تولد دوست عزیزم مقیم!!!!

*.تولد پدر بزرگ گلم!!!!

ایشالا که همیشه شاد باشید....فعلا از دور می بوسمت مقیم جونم تا حالا ببینیمت و کادو اصلی....بووووس

ماه رمضون کی تموم می شه؟ که بعدش بریم بیرون. البته برای من که فرقی نداره هر وقت شما ها بگید من هستم. (می دونید که منم عین همیشه از روزه گرفتن معافم!)در هر صورت التماس دعا .خواهش می کنم من و فراموش نکنید و برام کلی دعا کنید! همتون رو دوست دارم خیلی زیاد!

نظر یادتون نره.

خیلی ممنونم فعلا.تبسم


نوشته شده در شنبه 90/5/22ساعت 1:41 صبح توسط نظرات ( ) |

درووووود بر اعضای وبلاگ همیشه لبخند بزن...

این جانب از آن جایی که سه شنبه شب با یکی از همسران خود که پادشاه سرزمین پارس است رقصیدم دچار یک تحول وطن پرستانه شده و در این مکان از هیچ گونه کلمه ی فرنگی استفاده نمی کنم...

در ادامه ی اتفاقات این هفته همه ی اعضای خانواده ی ما از دست اینجانب روان پریش (به نظرتون دیوونه فارسیه یا نه؟) شده و قصد خفه کردن بنده ی حقیر را داشتند طبق آخرین اطلاعات به دست آمده قصد آن ها از این نیت بد(سو قصد) تبریک گفتن های مکرر من به خویش به مناسبت روز میلاد من بوده (ملیکاچشمک...راستی میلاد عربیه یا فارسی)...در ادامه ی این ماجرا این هفته را به نام هفته ی الهه نام گذاری کردند(هفته ام داره تموم میشهگریه‌آور)

همچنین بنده با پول هایی که به مناسبت روز چشم به جهان گشدنم از مادر و پدر خویش ستاندم یه گوشی همراه جدید خریدم و کلی خود را با آن مشغول کرده ام...

در ادامه این بنده دچار تشویش اعصاب شده ام زیرا که هر موقع که قصد به تمرین کمانچه ی فرنگی (همون ویلن خودمون) می کنم یه نفر خفته و من نمی توانم این کار را به عمل آورم...فردا هم کلاس دارم و هیچ تمرین نکرده امعصبانی شدم!

همچنین جا دارد از بانو سوسن به خاطر تحفه ی ارزندشان تشکر به عمل آوردم ....شادی بانو در حال حاضر به شبکه ی جهانی(اینترنت) دسترسی ندارد....و بانو ملیکا-ستاره(mel-star)تا اطلاع بعدی خود را از نویسندگی در این مکان معذور داشته...

دیگر مادر اینجانب چهره اش در حال بر افروخته شدن است و بنده باید مرخص شوم...و در آخر:

رفتم اما نرود مهر تو از سینه ی من

حال با حافظ شیراز خداحافظ تو



نغمه پرداز تو شد ( اُدلی ) اقلیم غزل

ای تو آگاه ز هر راز خداحافظ تو


بدرووووووود(از دادن هر کونه نظر فرنگی جدا خودداری شود)


نوشته شده در جمعه 90/5/14ساعت 8:19 عصر توسط elaheh نظرات ( ) |

   1   2      >
Design By : ParsSkin.com