• وبلاگ : always smile
  • يادداشت : Be a Happy Person in Your Short Life...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 67 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + Dear Bardia 
    در سرزمين هاي دور دست يه دختر بچه زندگي مي کرده است که مثل خيل عظيمي از کودکان اين سرزمين از درس و مدرسه و امتحان و کارنامه و آموزش و پرورش و دولت و نرخ تورم و هدفمند شدن بي برنامه يارانه ها و آق....(بگذريم)متنفر بود يک روز که از خواب پا مي شود مي بيند که دور و برش همه چيز به طور وحشتناکي به هم ريخته مثل اينکه دزد آمده باشد و...بعد خيلي ترسيد و رفت تا ببيند پدر و مادرش از اين مسئله اطلاعي دارند يا نه!؟وقتي دم در اتاق مامانش اينا رسيد و در را باز کرد با صحنه ي وحشتناکي روبرو شد(براي اطلاع منحرف نباشيد...)پدرش از پا از سقف آويزان بود و همين طور که از دل و روده ي آويزانش خون مي چکيد و دستش در حال کنده شدن بود تاب مي خورد و مادرش هم پاهاش و دستهايش کنده شده بود و با يک گيره فلزينه چوبي اين به دليل کمبود امکانات است که از بدنش رد شده بود از ديوار آويزان بود و سرش هم با يک فوت کنده مي شد...فوت...کنده شد در آنطرف اتاق يک دزد مسلح ايستاده بود و همان موقع به دخترک شليک کرد و دخترک پودر شد...قصه ي ما به سر نرسيد...اين داستان ادامه دارد...