• وبلاگ : always smile
  • يادداشت : سر گذشت عاشقانه من...
  • نظرات : 3 خصوصي ، 25 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    + حورا 

    الهه جان! خورا نه و حورا!

    بعدشم، من اون داستان رو براي تو ننوشته بودم! بي خود کردي چيز خصوصي رو که براي مليکا گذاشته بودم رو خوندي!

    پاسخ

    الهه رو ول كن!!!كلا ديووووونه است....
    + sepideh 
    سلام واي همش حس ميکنم ميخواد يه اتفاقايي بيفته چون همش دارم خوب مشکوة ميبينم!
    مليکا جان اون اسم مسخره اي داره من چي کار کنم؟!
    2:در يه مواقعي شايد به خودم درغ بگم جون اينطوري يه کم آروم ميشم
    3:بهش ميگم من بهت هيچ حسي ندارم و ازت بدم مياد و اگه زياد گير داد هر حرفي که شده ميزنم تا از من متنفر بشه
    پاسخ

    سلاااااااام!اخه مگه الان بايد جواب اين سوالا رو بدي؟؟؟؟در جواب گزينه 3:مطمئني؟؟؟فكر نكنما...
    + متينه 
    يادش بخير...
    + eli 
    آره خورا منم داستان رو خوندم....خيلي گشنگ بود(متين يادته هي مي گفتي گشنگ؟؟)البته تکراري بود قبلا يکي واسم ميل زده بود
    + متينه 
    که اين طوووووووووووور
    + Melika 

    واي حورا داستاني كه گذاشتي معركه بود, خيلي ممنونم خيلي!!!!

    نمي دونم 1 حرف از جورج آلن بود كه مي گفت:

    بهم ديگه احساساتتون رو بگيد قبل از اينكه به خاطر نگفتنش قلبتون شكسته بشه!!!عين اون داستانه...آخي...عاشقش شدم!

    مليكا جونم مطمئن باش نميتوني فراموشش كني. حتي اگه رابطه تون تموم شده باشه و بعدا هر كدومت با يك نفر ديگه دوست بشيد. آدم وقتي سنش كمه همه چيز روش اثر ميزاره. عاشق ميشه شاد ميشه غمگين ميشه. چند سال بعد انگار پوست آدم كلفت ميشه و هيچ چيز به صورت عميق خوشحال يا ناراحتش نميكنه. فقط ميتونم بگم پسرها خيلي راحت تر ميتونند فراموش كنند و بيخيال بشند. اين شامل حال همشون ميشه و استثنا هم وجود نداره.
    پاسخ

    حرفتون رو قبول دارم. واسه همين اين عشق خيلي برام با ارزشه. چون احساساته من واقعا خالص بود و هست.
    + moghim 
    مليکا:
    من راستش نمي دونم چي بايد بگم.تا حالا تو اين موقعيت قرار نگرفتم و اميدوارم قرار نگيرم.چون عاشق شدن و بعد.... فراموش شدن عشق اونم وقتي نتوني از کابوس هم وحشتناک تره.اما...هيچ وقت يادم نمي ره.اون روز خونه مليکا که سعي مي کرد برا اينکه به ما خوش بگذره خوشحال باشه اما من چشماي دوستمو خوب مي شناسم.تو چشاش خوشحالي نبود و.....هيچ وقت روز استخر و يادم نميره که فائزه بهش زنگ زد و گفت ببخشيد آقاي...بعد ما کلي خنديديم.و......آره شايد منم تنگ شده برا اون روزا.شب هايي که محمد و سميه رو به زور مي گفتيم بريم پارک دوچرخه سواري تا من و فائزه هم ديگرو ببينيم و من بهش اخبار جديد بدم و بشينيم با هم حرف بزنيم.
    نمي دونم مليکا شايد تنها کاري که منه زهرا بتونم برا بهترين دوستي که از ته ته قلبم دوسش دارم اينه که واقعا با تمام وجودم دعا کنم که اون چيزي که دوست داري اگر به صلاح خودته خدا بهت هديه کنه

    پاسخ

    مرسي عزيزم....ممنون!!!
    .............
    اينم تقديم به مليکا(برگرفته از آثار شادي )
    مليکا جونم ناراحت نباش مطمئنم به زودي ازش خبري ميشه...البته مي دوني اين 10000000 مين باري بود که اين اتفاقات رو ميشنوم...
    اي کاش مي فهميد اين سکوت هاش و دست روي دست گذاشتناش چه قدر زجر آوره....
     <      1   2